متخصص حلق و بینی

که زمین

       از این گونه حقارت بار نمی ماند

اگر آدمی

         به هنگام

                  دیده حیرت می گشود. (احمدشاملو)   


سال 2100

بیمار شماره 11 به جهت هفت ثانیه تاخیری که داشت، مجبور شد تا ساعت هشت شب منتظر بماند تا همه بیماران ویزیت شوند. دکتر درست راس ساعت او را پذیرفت. بیمار روی تخت دراز کشید و دکتر گلویش را معاینه کرد.

دکتر: چطوری شماره 11. داروهات رو مرتب مصرف می کنی؟

بیمار: آره. خیلی بهتر شدم. اصلا هر وقت فکر دروغ گفتن به ذهنم می رسه حالت تهوع بهم دست میده.

دکتر: ببین چقدر متورم شده حنجره ت. چرا یه کم به فکر خودت نیستی؟ ... از کی متورم شده؟

بیمار: درست از زمانی که به خاطر قسط های خونه مجبور شدم ماشینم رو بفروشم.

دکتر: به احتمال زیاد عفونت وارد خونت شده؟ ... خوب درد از کی شروع شد؟

بیمار: درست از زمانی که همکارم قسط خونه اش تموم شد و ماشین من رو خرید.

                                                                

نظرات 14 + ارسال نظر
علی جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:18 ب.ظ http://MyEarth.Blogsky.Com

سلام
خیلی زیبا ست.

کرگدن جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ب.ظ

راستش اعتراف می کنم که نفهمیدم رولی جان !

کیامهر جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.javgiriat.blogsky.com/

این خیلی خوبه که علم انقدر پیشرفت کنه که دروغ باعث بیماری بشه
ولی تصور دنیای پر از بیمار یک مقدار تلخه

مکث شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ http://maks1359.blogsky.com

اوه... چقدر مخوف بود رولی. می دونی یاد یه اسایشگاه روانی هولناک افتادم که صدای بیمارانش به هیچ کجا نمی رسه...ول نکن این بیمار رو... حرفهای زیادی داره برای گفتن...

فرزانه شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

با خوندن این دیالوگ یاد آدمهائی افتادم که حرفشون رو دیگران نمیفهمن!! و فکر میکنن که اونها دیوونه هستن.

نسکافه شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ

خیلی خوب مینویسید رولی خان خیلی لذت بردم راستی به روزم ها....

هیشکی! یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

سلام
خدا بگم چیکارت نکنه..دلم گرفت
خیلی هزار بار این حال برا من پیش اومده..هزااار باررر

من از عجب گفتم و اون از رجب!

رویا امیری یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ http://hamsarbanoo

سلام خوبی ؟
چه خبر ؟
خیلی خوب داری پیش میری دست راستت روی سر من
این آخرین پستت خیلی غمگینم کرد
راستی این عکست رو عوض کن اصلا مثل خودت نیست یه عکس بذار که بیشتر شبیه خودت باشه .

el2ra2 یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ب.ظ http://www.setareyesiah.mihanblog.com

مثل همیشه
عالی بود
قلمتان را خیلی دوست دارم . . .

کرگدن یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ب.ظ

رولی عزیز
تو حتی وختایی که به زعم خودت خوب ننوشتی باز از یکی مث من هزار مرتبه بهتر و دست به قلمتر نوشتی و می نویسی نازنین ...

مهتاب دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://shab00ne.blogfa.com/

باحال بود!
سال ۲۱۰۰!اون سال رو حتما یادم بنداز!

دکولته بانو دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ب.ظ

علیک عزیزم...خب...نمی دونم چی بگم از این همه خلاقیت تو...

احسان جوانمرد سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ب.ظ http://www.1379.blogsky.com

سلام رولی
نگران نباش
برخورد نزدیک از نوع اول رو تجربه کرده اون بچه
بزرگ بشه یادش می ره یا نمی ره مهم نیست
مهم اینه که فکر می کنه بزرگ شده و مطمئنا انقدری این موضوع بهش حال می ده که اون کتکا رو به هیچ جاش حساب نکنه

احسان جوانمرد سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ http://www.1379.blogsky.com

درباره این پستتم باید بگم خیلی خوب بود
فقط اینکه کاش به جای قسط خونه و ماشین از یه درد دیگه حرف می زدی
هر چند احتمالا تا ۲۱۰۰ درد بشر ایرانی هنوزم همینا باشه
اصلا گور بابای بشر سال دو هزار و صد
مهم اینه که تو سال ۱۳۸۹ تو خیلی خوب نوشتی رولی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد