چون با خود خالی ماندم
تصویر عظیم غیابش را
پیش نگاه نهادم. (احمد شاملو)
برای من نیکو نوشتن سخت و دشوار نیست، بلکه کاری ست نزدیک به محال.همه تلاشم را می کنم و بهترین واژه ها را که در چاله چوله های ذهن دارم بر می گزینم. اما زمانی که آن ها را بر سپیدی کاغذ می نویسم ... همه چیز بی قواره است و زار می زند. سپیدی صفحه فقط سیاه شده است و مکدر. پس احساس گناه گریبانم را می گیرد، که کم ترین دانسته ها و داشته های ذهن را هم نتوانسته ام به قاعده و به قامت بر کاغذ بیاورم ... به صرافت می افتم که دوباره خود را بیازمایم. کاغذ را مچاله می کنم و از نو شروع می کنم ... اما باز هم واژه ها لرزان و گریزان همچون ماهی از میان ذهنم می لغزند و می گریزند. نوشته را که بازخوانی می کنم، کلمات جلو چشمم رژه می روند و با قهقهه شان ریشخندم می کنند. چنین مواقعی ست که ذهنم سیاهی می رود...تار می شود... کورذهنی شاید... همه چیز سیاهی است و بس. کم کم مجاب می شوم که قلم را کنار بگذارم و کتاب را بردارم و هنوز و هنوز بخوانم و بخوانم.
چنین بود حال و احوالم تا روزی که دستان خالی و پیشنهاد احسان جوانمرد وسوسه ام کرد به نوشتن که شاید گره ای گشوده شود. نوشتم... و از آن روز هر روز می نویسم. دیگر زشت و نیکو نوشتن را چندان بهایی نمی دهم. مهم شسته، رفته نوشتن بود.
پیشنهاد دوست خوبم محسن باقرلو و کیامهر عزیز، که وبلاگی داشته باشم ، هم زمان شد با دوره ای که شروع کرده بودم به نوشتن. نخست نمی دانستم که در چه موضوع و مایه ای باید نوشت. دیگر هراسم از دیده شدن نوشته های پر ایرادم بود که بازم می داشت از چنین تصمیمی ... که این سخن سعدی شیراز به خاطرم آمد: تا متکلم را عیب نگیرند، سخنش صلاح نپذیرد. قرار شد که دست به کار شوم.
اکنون که بیست و نه زمستان از عمرم می گذرد به کودکی نوپا می مانم که به شوق آموختن بارها و بارها زمین می خورد و از رو نمی رود ... پس از رو نخواهم رفت. خواهم نوشت. با اشتیاق تمام. با تمام اشتیاق.
سلام و مبارکا باشد قربان !
سلام رولی عزیز
خیلی خوشحالم و افتخار می کنم که اولین کامنت اولین پست وبلاگت رو می گذارم
امیدوارم همیشه بنویسی و این اولین پست طلیعه زیبایی بود که خوب می نویسی
خوشحالم که یک دوست خوب به جمع دوستان وبلاگی اضافه شد
تبریک میگم
خیلی نامردی محسن
زهر مار
به چی میخندی ؟
سلام رفیق قدیمی...
زود مستجاب فرمودید در خواست ما را ...
قدم ات مبارک نازنین...
سلام رولی عزیزم...مبارکه برای ما...و تبریک...خوش اومدی...واقعا شروع محشری بود...تو حرف نداری پسر...مطمئنم حرفای زیاد و خوبی برای گفتن داری...پس چشم می شم و گوش...و لذت می برم...با خوندنت...با اشتیاق تمام...با تمام اشتیاق...
سلام آقای عزیز..
خیلی خوشحالم که شما هم به جمع بچه های بلاگستان اومدین..و بیشتر خوشحالم که می نویسید حرفای دلتونو..
فک میکنم خیلی حرف برا گفتن دارین..گوش دل ما هم آماده ی شنیدنه عزیز.. اولین پستتون که خیلی عالی بود..
ما هم بااشتیاق ..منتظر بهترین پستها از شما هستیم..
جووووووووووووون
بزن زنگو
هوارتا و شاید بیشتر مخلصیم
بنویس ، بخونیمت
به همین سادگی ...
هستیمت رفیق
هستیم...
رولی عزیز مبارک باشه وبلاگت!
ببخشید که دیر شد...
رولی عزیز
نمی خوای بنویسی قربونت ؟!
شروو کن خب ...
پست بخون ... کامنت بخون ...
پست بذار ... کامنت بذار ...
حاجی یه تکون
حاجی دو تکون
حاجی خودتو به ما برسون !
سلام رولی
چقد خوشحالم که شروع کردی به وبلاگ نوشتن، خیلی عالیه
اینجور که از اولین مطلبت پیداست از خیل عظیمی از وبلاگ نویسا بهتر مینویسی (البته غیر از خودم )
امیدوارم ادامه بدی و بنویسی و بنویسی و هم ما لذت ببریم از خوندنت و هم خودت از نوشتنت
خوش اومدی رفیق